من و عشقم سلام این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عشقم که با تمام وجود دوستش دارم و هدیه ای از طرف خدا برای خودم میدونمش.
من وهمسری یه ازدواج کاملا سنتی داشتیم
در شهریور سال 1390 دقیقا یک روز بعد از روز قدس اومدن خواستگاری بعد به دلایل مفصلی 29 اسفند 90 تو حرم عقد کردیم فرداشم جشن عقدمون بود و 12 شهریور 91 عروسیمون بود
ایشاالله هر کس به هرکی که مصلحتشه برسه
از خدا به خاطر این نعمت بزرگش که بهم عطا کرده ممنون و سپاسگذارم
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آخرین مطالب نویسندگان
آمار وبلاگ
دوشنبه 91 شهریور 20 :: 3:14 عصر :: نویسنده : همسر یه سید مهربون
سلام . خیلی وقته ننوشتم . اخه میدونید مسافرت بودیم با مامان بابای سیدجونم رفتیم مشهد جاتون خالی خیلی خوش گذشت . مامان بابای سیدجونم خیلی به من لطف دارن خیلی دوستشون دارم . نمیدونم من لایق این همه خوبی هستم واقعا؟ تو مشهد مامان و بابا و خواهرا و برادرم هم اومدن اونجا دور هم بودیم و سالگرد عروسیمون رو همون جا با هم یه جشن کوچیک گرفتیم . خیلی خوش گذشت ولی توی راه برگشت سید جونم بد جوری تب کرد کلی تو ماشین پاشوییش کردم ولی فایده نداشت . تقریبا دوازده شب رسیدیم تهران یراست بردیمش دکتر امپول و سرم بهش زدن خدا رو شکر خیلی بهتر شد ولی این وسط من از سیدجونم سرما خوردم و تا الان که تقریبا یه هفته از اون روز میگذره هنوز حالم بده از همه کارام افتادم . خیلی بد سرما خوردم دعا کنید زود خوب شم فعلا موضوع مطلب : جمعه 91 شهریور 3 :: 11:19 عصر :: نویسنده : همسر یه سید مهربون
سلام ما قراره ایشاالله اگه خدا بخواد سالگرد عروسیمون مشهد باشیم پارسال هم بعد از عروسی رفتیم مشهد . ولی امسال قراره خونواده هر دوتامون هم همراهمون باشن اگه خدا بخواد و قراره اونجا سالگرد عروسیمونو جشن بگیریم دیروز به این نتیجه رسیدیم که تنها روزی که میتونیم تنهایی یه جشن کوچیک بگیریم همین دیروز بود و من از سید جونم خواستم باهم بریم بیرون چون میخواستم هدیه سالگردعروسیمونو به سلیقه خودش بگیرم براش ولی وقتی رفتیم بیرون سیدم غافلگییرم کرد و در عمل انجام شده قرارم داد و یه گوشواره خوشگل برام گرفت و این شد که سیدم هدیه شو خرید ولی من نخریدم بعدشم سوار تاکسی شدیم که بیایم خونه گفت اااااا پس حواس ت نبود چرا ؟بایستی از اینجا میپیچید گفتم من فکر کردم تو حواست هست بعد به راننده گفت ما ... پیاده میشیم !!!!!!!( یه جوارایی سیدم فیلم بازی کرد تا بازم غافلگیرم کنه ) و این شد که شام رو هم دو نفری رفتیم پدر خوب جاتون خالی خیلی چسبید بعدشم اومدیم خونه همسر نوشت : عزیزم خیلی خدا رو شکر میکنم که تو رو بهم داده .ایشاالله چشم اونایی که نمیتونن خوشبختی ما رو ببینن بترکه . ایشاالله همیشه کنار هم باشیم و همیشه زندگیمون رنگ و بوی خدایی داشته باشه خدا نوشت : خداجونم خیلی ممنونم ازت که همسری به این خوبی و پاکی بهم دادی . کمکم کن قدرشو بدونم و هیچ وقت ناشکری نعمت هایی که بهم دادی رو نکنم . دوستت دارم خداجونم موضوع مطلب : پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 5:29 عصر :: نویسنده : همسر یه سید مهربون
سلام این چند روز یعنی دقیقا از شب عید فطر تا همین امروز سرم خیلی شلوغ بود . مامان و بابای سیدجونم اومده بودن پیشمون تا عید رو دور هم باشیم شب که دور هم نشسته بودیم پای تلویزیون یدفه اعلام کردن *** عید فطر مبارک *** سریع مامان سیدجونم پاشد و عیدیمو اورد و بهم داد صبح بیدار شدیم و یه صبحونه مفصل خوردیم و رفتیم برای نماز عید فطر چقد جمعیت اومده بود ما توی یکی از کوچه های خیابون فلسطین جامون شد ... چه لذتی داشت نماز خوندن پشت سر آقا بعد از نماز توی راه تا خونه و تا موقع نهار منو مامان سیدم باهم حرفیدیم واسه نهار برنج و خورش بادمجون درستیدم خلاصه اون روز خیلی چسبید دور هم فرداشم رفتیم آبشار تهران جاتون خالی خیلی خوش گذشت دیروزم کیک و سمبوسه ماهی درست کردم همه خوششون اومد ولی امروز صبح رفتن و دوباره تنها شدیم امروز سیدجونم دفاع پروژه داشت ولی تا دانشگاه رفت و به در بسته خورد و برگشت کلا امروز از همه چیز موندیم ایشاالله بشه تعطیلات بریم پیششون شمال ایشاالله دو هفته دیگه باهم میریم مشهد بابوس آقا البته مامان و بابای خودمم میان اونجا همه دور همیم هوراااااااااااااااااااا موضوع مطلب : |
||