سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
من و عشقم
سلام این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عشقم که با تمام وجود دوستش دارم و هدیه ای از طرف خدا برای خودم میدونمش. من وهمسری یه ازدواج کاملا سنتی داشتیم در شهریور سال 1390 دقیقا یک روز بعد از روز قدس اومدن خواستگاری بعد به دلایل مفصلی 29 اسفند 90 تو حرم عقد کردیم فرداشم جشن عقدمون بود و 12 شهریور 91 عروسیمون بود ایشاالله هر کس به هرکی که مصلحتشه برسه از خدا به خاطر این نعمت بزرگش که بهم عطا کرده ممنون و سپاسگذارم
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 13
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 16226



دوشنبه 91 مهر 10 :: 11:22 عصر ::  نویسنده : همسر یه سید مهربون

سلام

این چند وقت اتفاقات مختلفی افتاد .

اول اینکه چهار شنبه هفته پیش مامان سید جونم تماس گرفت و گفت از طرف کار باباش یه سفر مشهد به بچه هاشون که ازدواج کردن هدیه میخوان بدن .

دوم منو ابجیم رفتیم برای بابام یه خرید بزرگ کردیم . از دیروز بابا جونم همش میگه دخترام تاجر شدن . البته سر راه واسه خودمون هم کلی خرید کردیم ناگفته نماند. خلاصه هر چی سیدم بهم پول داد اون روز اول صبح تا شب همش آب شد . البته خب برای مامانامون و... هدیه خریدم

ولی خب شب دیگه از خجالت داشتم اب میشدم

یه یه اتفاق بد اینکه نمی دونم چرا سیدجونم چند وقته همش تب میکنه . خیلی نگرانشم هر چی هم اصرارش میکنم نمیاد بریم دکتر امروز انقد اصرارش کردم که حد نداشت ولی از پسش بر نمیام . نمی دونم چیکار کنم آخه خیلی نگرانشم

این دو هفته کلا در گیر انتخاب واحد و حذف و اضافه هم بودم که متاسفانه خیلی بد شد و درسام به مشکل بر خورد و باعث بهم خوردن اعصابم شد . خدا کنه زودتر از شر این درسا راحت بشم دیگه خسته م کردن

چند روز پیش جاریمو شوهرش اومدن عیادت سیدجونم شام هم دور هم خوردیم خیلی خوش گذشت .

امروز به جاریم یه هدیه دادم یه لباس که دیروز خریده بودم براش

فرداشب هم خونه شون مهمون هستیم به صرف شام البته خدا به درخواست خودمون !!یعنی منو داد ما انتخاب کردیم !!!!!

خب اینم از وقایع این چند روز

تا بعد




موضوع مطلب :